معنی کاشف راه هندوستان

حل جدول

کاشف راه هندوستان

واسکودوگاما


دریانورد پرتغالی کاشف راه هندوستان

واسکو دوگاما

واسکودوگاما


دریانورد مشهور پرتغالی کاشف راه هندوستان

واسکودوگاما


هندوستان

کشور عجایب

کشور هفتاد و دو ملت

لغت نامه دهخدا

هندوستان

هندوستان. [هَِ] (اِخ) هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود.

هندوستان. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کاشف

کاشف. [ش ِ] (ع ص) ج، کاشفین، کَشَفَه. پیداکننده و برهنه کننده. (غیاث) (آنندراج). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
(مثنوی).
|| کاشف مکروه ومانند آن، برطرف کننده ٔ مکروه. از بین برنده ٔ غم و اندوه:
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن، در تداول عامه، تحقیق کردن.

کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته، و شغلش قضاوت بوده است، از اوست:
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
(قاموس الاعلام ترکی).

کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست:
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه ٔ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
(قاموس الاعلام ترکی).


راه راه

راه راه. (ص مرکب) مخطط. (ناظم الاطباء). چیز مخطط معروف به راهدار: جامه و قبای راه راه، آنکه خطوط رنگین داشته باشد. (از بهار عجم). الیجه. (یادداشت مؤلف). الجه، مخفف الاجه ٔ ترکی، جامه راه راه رنگارنگ. (فرهنگ لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری). راه را. رارا (مخفف راه راه در تداول عامه). (یادداشت مؤلف). دارای خطوط متوازی نمایان و متمایز از متن پارچه خواه برجسته و خواه غیر برجسته. دارای خطوط متوازی و متمایز از متن پارچه در جهت تار. راهدار. دارای راه: مخمل راهدار؛ کبریتی:
سری مویش از آه حسرت سیاه
سراپرده اش از فغان راه راه.
ملاطغرا (از بهار عجم).
در طریق شوق آسایش نمی یابد تنش
جامه ٔ مرد مسافر گر نباشد راه راه.
محمدقلی سلیم (از بهار عجم).
نیست از رهزن در این راهم غمی کز فیض عشق
در بر از زخمی قبای راه راهی بیش نیست.
میرزا عبدالغنی قبول (از بهار عجم).
شد از خون راه راه آخر تن خاکستری پوشم
شهیدان را لباس کربلایی اینچنین باید.
سعید اشرف (از بهار عجم).
قبای راه راهی داشت در بر
که هر راهش برد دل را به راهی.
تأثیر (از آنندراج).
- پارچه یا چیت یا قبای راه راه، پارچه و چیت و قبایی که خطوط موازی داشته باشد.
- جامه ٔ راه راه، جامه ٔ مخطط. (ناظم الاطباء).
- || رنگارنگ و الوان. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

فرهنگ معین

راه

(اِ.) = رای. راج. راجه: پادشاه هندوستان.

معادل ابجد

کاشف راه هندوستان

1183

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری